♡My charming boss♡

♡My charming boss♡

P. 2

که یهو تلفنم زنگ خورد اهمیت ندادم و بازوی رئیسم رو گرفتم


تهیونگ: چیکار میکنی

ات: میشه نرید

تهیونگ: نه چرا نرم

ات: راستش چیزه من میترسم

تهیونگ: (بلند میخنده)

ات: هه هه هه(تو دلش)

تهیونگ: از چی میترسی

ات: چیزه از همین تنهایی حس میکنم الان یکی میاد خفتم میکنه

تهیونگ: باشه میمونم(با خنده)

ویو تهیونگ:

داشتم میرفتم که بازوم رو گرفت و گفت میترسه خندم گرفته بود و بلند خندیدم گفت نرم منم قبول کردم و رفتم نشستم کنارش

ویو ات:

چه مهربون شده البته حتما یه کاسه ای زیر نیم کاسه اس
تلفنم دوباره زنگ خور پدرمه جواب دادم:

پدر ات: اتتتتتتتتتتتتتت معلوم هس کجایییی(با داد)

ات:(گوشی رو از گوشش یکم دور میکنه) پدرم سرکارم

پدر ات: تو غلط کردی سریع بیا خونه(با داد)

ات: پدر من الان سرکارمممم (قطع میکنه)

ات: وای خدا رئیس نمیشه من برم

تهیونگ: برو

ات: خیلی ممنون

فلش بک خونه







ات: سلام

پدر ات: کدوم گروی بودی (میزنه تو گوش ات)

(نامادری ات زی زیرکی میخنده و پسر خودشو بغل میکنه)

ات: به تو هیچ ربطی نداره (با داد)

ات: از همتون متنفرممممم(با داد) اینو میگه و میره

ویو ات:

تو کوچه ها با ترس پرسه میزدم که یهو ماشین رئیسم رو دیدم اهمیتی ندادم و راهمو ادامه دادم

ویو تهیونگ: داشتم میرفتم خونه که ات رو دیدم دستاشو جمع کرده و داره راه میره

تهیونگ: ات

ات: اوه سلام قربان

تهیونگ: چرا اینجایی؟

ات: چ چیزه همینجوری

تهیونگ: سوار شو

ات: چی؟

تهیونگ: یه بار گفتم

ات: ب باشه

ادامه دارد

لایک کامنت فراموش نشه💖
دیدگاه ها (۴)

♡My charming boss♡

♡My charming boss♡

♡My charming boss♡

♡My charming boss♡

میکنه و میگه تهیونگ: بیبی داری عصبیم میکنی خونه من نه خونمون...

تهیونگ: پس بخواب ات: باشه میرسین به خونه و تهیونگ ماشین رو پ...

من عاشق شدمپارت(7)☆☆☆☆☆☆☆☆پسر:پیاده شو(در ماشین رو برای هه س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط